هم اتاقی من، یک شلخته تمام عیار، مرا در عفت گرفتار کرد.او متلک و طعنه زد، اما من ناتوان بودم.همانطور که او من را خوشحال کرد، چشمانش با من ملاقات کرد - یک وعده وسوسه انگیز آزادی.ضربه های او سریعتر شد، نفس من کوتاه تر شد، تا زمانی که هر دو به اوج خود رسیدیم.